BTS
#زندگی_من
#پارت_چهاردهم
حوصله صحبت اضافی رو نداشتم. دوست نداشتم کسی نصیحتم کنه.. برای همین با بی حوصلگی و تلخی جواب دادم
من- چشم اقا.. بابت کمکتون ممنون.
توی چشام خیره شد، میتونستم حس کنم که میخواد بفهمه چی تو دلم میگذره.. با دقت توی عمق چشام خیره بود، ضایع بود که خیره شدنش از سر دلسوزی هم بود،، ولی از همین الان فهمیدم که یک مرد غد و سردی هست که به زن باج نمیده. معلومه که بخاطر غرور مردونگیش اینطوره.
از اتاقم خارج شد.[حتی بهت نگفت که این بلا رو سرخودت نیار!] به هرحال اون نباید طوری برخورد کنه که من احساس کنم این وظیفشِ.
از جام بلند شدم. سمت پنجره رفتم.
من- اممممم.. به به، چه باد خنکی!
چشام و بستم و نفس عمیق میکشیدم. عاشق تاریکی ام، و مخصوصا ماه. چون یک لامپ همیشگی توی تاریکی مطلق، یک چیز دیگس!
به حیاط خیره شدم.. نگهبان چراغ بدست بود و همه جا ها رو دور میزد. ولی فقط یک نفر نبود، سه نفر بودن و همه جا ها رو دید میزدن.
چراغای قوه هایی که دستشون بود، باعث میشد بهتر متوجه بشم اونا زن هستن یا مرد..
ساعت ها پشت پنجره نشسته بودم. امشب خیلی خوابیده بودم و خواب نداشتم. پس فقط لذت ببر.[چطوره یکم حیاط رو هم ببینم؟]
با احتیاط از خونه خارج شدم.
خونه وسط یک حیاط بزرگ بود، راستش حیاط نبود باغ بود. باغ خیلی خیلی بزرگ.
پنجره اتاق من، پشت خونه و درب ورودی بود. قدم برداشتم به پشت خونه. میخواستم ببینم اتاق من از این پایین چه شکلیه.
اتاق من نسبت به اتاق تهیونگ و اتاق مهمون، اصلا دید نداشت. ولی اتاق تهیونگ یه تراز بزرگ داشت، اما اتاق من...[یوشی چته! تو اینجا هیچکاره ای.. چرا دوست داری همچین ترازی داشته باشی!!؟] آره، به هر حال این زندگی فعلیه منه.
من- راستی من اگه بخوام وقتی بزرگ شدم همچین خونه ای داشته باشم، باید درس بخونم.. اصلا تهیونگ این اجازه رو میده؟؟!
بهتره الان ازش درخواست نکنم، یک مدت بگذره بعد بهش میگم.
دورم و ی نگاهی کردم. یک میز و صندلی خیلی کوچیک همونجا بود. یکی از صندلی ها رو برداشتم و روش نشستم.
اینقدر توی فکر فرو رفتم و بخاطر خانوادم گریه کردم، که کم کم چشام گرم شد و همونجا خوابیدم.
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Zendegi_man#Roman_Zendegi_man#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#رمان_زندگی_من#زندگی_من#یوشی
#پارت_چهاردهم
حوصله صحبت اضافی رو نداشتم. دوست نداشتم کسی نصیحتم کنه.. برای همین با بی حوصلگی و تلخی جواب دادم
من- چشم اقا.. بابت کمکتون ممنون.
توی چشام خیره شد، میتونستم حس کنم که میخواد بفهمه چی تو دلم میگذره.. با دقت توی عمق چشام خیره بود، ضایع بود که خیره شدنش از سر دلسوزی هم بود،، ولی از همین الان فهمیدم که یک مرد غد و سردی هست که به زن باج نمیده. معلومه که بخاطر غرور مردونگیش اینطوره.
از اتاقم خارج شد.[حتی بهت نگفت که این بلا رو سرخودت نیار!] به هرحال اون نباید طوری برخورد کنه که من احساس کنم این وظیفشِ.
از جام بلند شدم. سمت پنجره رفتم.
من- اممممم.. به به، چه باد خنکی!
چشام و بستم و نفس عمیق میکشیدم. عاشق تاریکی ام، و مخصوصا ماه. چون یک لامپ همیشگی توی تاریکی مطلق، یک چیز دیگس!
به حیاط خیره شدم.. نگهبان چراغ بدست بود و همه جا ها رو دور میزد. ولی فقط یک نفر نبود، سه نفر بودن و همه جا ها رو دید میزدن.
چراغای قوه هایی که دستشون بود، باعث میشد بهتر متوجه بشم اونا زن هستن یا مرد..
ساعت ها پشت پنجره نشسته بودم. امشب خیلی خوابیده بودم و خواب نداشتم. پس فقط لذت ببر.[چطوره یکم حیاط رو هم ببینم؟]
با احتیاط از خونه خارج شدم.
خونه وسط یک حیاط بزرگ بود، راستش حیاط نبود باغ بود. باغ خیلی خیلی بزرگ.
پنجره اتاق من، پشت خونه و درب ورودی بود. قدم برداشتم به پشت خونه. میخواستم ببینم اتاق من از این پایین چه شکلیه.
اتاق من نسبت به اتاق تهیونگ و اتاق مهمون، اصلا دید نداشت. ولی اتاق تهیونگ یه تراز بزرگ داشت، اما اتاق من...[یوشی چته! تو اینجا هیچکاره ای.. چرا دوست داری همچین ترازی داشته باشی!!؟] آره، به هر حال این زندگی فعلیه منه.
من- راستی من اگه بخوام وقتی بزرگ شدم همچین خونه ای داشته باشم، باید درس بخونم.. اصلا تهیونگ این اجازه رو میده؟؟!
بهتره الان ازش درخواست نکنم، یک مدت بگذره بعد بهش میگم.
دورم و ی نگاهی کردم. یک میز و صندلی خیلی کوچیک همونجا بود. یکی از صندلی ها رو برداشتم و روش نشستم.
اینقدر توی فکر فرو رفتم و بخاطر خانوادم گریه کردم، که کم کم چشام گرم شد و همونجا خوابیدم.
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Zendegi_man#Roman_Zendegi_man#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#رمان_زندگی_من#زندگی_من#یوشی
- ۱.۹k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط